نیایش مننیایش من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

نیایشم: پاره ی تنم

داری دیووووووووووووونم میکنی

سلام نیازم جونم برات بگـــــــــــــــــــــــه چند روزیه وارد ماه  زندگیت شدی میبینم که خیلی نسبت به اون اولا تغییر کردی یه سر و صداهایی داری..... مثلا داد میزنی باورت میشه؟ آره عزیزم یکم ازت دور شیم داد میزنی که بیاین پیشم اونم با چه صدایی........ حسابی قوی شدیا از یه کار دیگت که من عاشقشم بگم دستتو تو دهنت میکنی و صدای خوشمزه ی ملچ مولوچه که گوشو قلقلک میده و البته چشم هم از دیدنش لذت میبره گاهی هم زبون درمیاری تا یقه ی لباستو بگیری آخه مامانی اون که خوردنی نیست وای جیگرمی مامانی تازه امروز دیدم که سر شونه ی بابایی داشتی سرتو میچرخوندی تا اطرافو نظاره کنی وای مامانی از دیدن این صحنه...
25 آذر 1392

میگی چیکار کنم؟

سلام پاره تنم جونم برات بگه مامانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی  به ندرت شده بخوام کاری رو انجام بدم اما نتونم.... خوردنت جزء همون کاراست میگی چیکار کنم ...
25 آذر 1392

جیجل شده دوماهه

سلام دخمل خوشملم ماهتم تموم شد دیگه دوماهگیت مبارک نفس مامانی این روزا کلی برا من و بابایی خودتو شیرین میکنی مثلا به حرفامون با دقت گوش میدی به زبون نی نیا باهامون حرف میزنی لبخندای خوشگلی تحویلمون میدی اووووووووووووووووووووووف.... چی شدی مامانی جالبتر اینکه تا صدای مامانیو میشنوی گریه هات قطع میشه یعنی مامانی انگار دنیا رو به من دادن ایشالله که همیشه آغوشم یه جای امن واسه دل نگرانیات باشه تموم هستی مامان     ...
18 آذر 1392

بغل بابایی

سلام مامانی یکی از همین شبا خیلی ناآرومی میکردی دادمت بغل بابایی این شد نتیجش: اینم یه شب دیگس جون دلم یعنی منو میکشی مامانی با این نگات ...
15 آذر 1392

مث ماه میمونه خانوم

سلام نیایشم زیبای روزگارم پاره ی وجودم و همه ی بود و نبودم این روزها که میگذرد بیشتر از بودنت لذت میبرم و به تو وابسته تر میشم به صورتت نگاه میکنم که همچون قرص ماه در برابر دیدگانم جلوه گری میکند و سرمستم میکند چشمانت را که قلم پروردگار چه عشوه گرانه نقاشی کرده است و لبانت را که چه شیرین و زیباست چشم در چشم می شویم و من غرق در دریای آرام نگاهت چه دلفریب است نگاهت و چه شیرین مرا اسیر خود میکند مگر میشود از دلربایی نگاهت چشم برداشت؟ با خودم زمزمه میکنم:   چه نقاش هنرمندی بند بند وجودت را کنار هم کشیده است؟ انگشتان ظریف و کشیده ی دستها پاهای کوچک و پوست لطیف. پوستی لطیف تر از حریر و  تاز...
6 آذر 1392

تا همیشه یادم بماند

زندگی براستی عجیب است:   زخم ها با سرعت جنون آسایی التیام می یابند   و اگر جای زخم ها باقی نمی ماند   متوجه نمی شدیم که از محل آنها   روزی خون جاری شده است ...   اوریانا فالاچی ...
3 آذر 1392

مادرانه

نیایشم زیبای روزگارم این روزها تو به خود میپیچی و درد میکشی و من کاری نمی توانم برایت انجام دهم. تو را میبینم که معصومانه و بی دفاع با دلدردهای خود میجنگی و  با نظاره ی رنج تو قطره قطره  آب میشوم...   عجب حس قوی است این حس مادرانه همه اش زیبایی است اندوه اش هم زیباست عجب کششی دارد این حس مادرانه خدایا دستهای کسانی را که از تو این هدیه ی ارزشمند را میطلبند خالی مگذار   ...
2 آذر 1392